محل تبلیغات شما

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم روبه روی امامزاده علی. همونجا ایستاد و یهو ساکت شد. گفت یالا زود باش همین جا کنارِ همین امامزاده بهم قول بده، قول بده که پای همه ی این حرفایی که زدی هستی. چند لحظه خشکم زده بود، گفتم حرفای من خودش سنده! به قول دادن نیازی نیست، وقتی گفتم هستم؛ یعنی هستم. پای همه ی حرف هام هستم. گفت حالا که هستی پس قول بده. منم گفتم آسمون به زمین بیاد و زمین به آسمون بره هیچ قولی نمیدم. قول دادن ترسناکه. مسئولیت میاره، تعهد میاره، و اینا چیزِ کمی نیست. نمیخوام تَهِش بدقول از آب در بیام. کی میتونه آینده رو پیش بینی کنه و مطمئن باشه که میتونه پای عهدش بمونه؟؟ من هنوز اونقدر قوی نشدم که بتونم به کسی قولی بدم. 

+ خسته و گرسنه و تنها دراز کشیدم روی تخت. هم اتاقیم رفته و منم انگیزه ای برای غذا پختن ندارم. توی سالن بویِ خوشِ غذا پیچیده و منم هر لحظه دلم بیشتر ضعف میره. 

+ دو هفته شیفتِ سخت و طاقت فرسا رو پشتِ سر گذاشتم. بخشِ جراحی ن. [اینجا] و چه چیزها که بر من نگذشت :) بابتِ اون دو هفته باید سالها حرف بزنم. 

+ و [این] :) 

هر چی آرزوی خوبه مال تو

وفا نکردی و کردم...

جوگیر نباشیم . . . !

  ,قول ,گفتم ,منم ,پای ,دادن ,قول بده ,دو هفته ,همه ی ,قول دادن ,پای همه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها